پرواز با مداد های رنگی
یک درخت تنومند، کنارش چند تا لاله واژگون، یک رود همیشه جاری با چندتا ماهی قرمز، آنطرفتر هم یه خورشید خندان و با چند تکه ابر پربار توی آسمان آبیاش، این وسط هم که مثل همیشه یک مامان و بابای مهربون که هیچوقت دست بچه نقاشیام را ول نمیکردند... اینها کل خلاقیتم بود برای کشیدن بهترین نقاشی دنیا. نقاشی که با همه تکرارش، هیچوقت رنگ کسالت به خودش نمیگرفت و هر بار برایم حرف تازهتری داشت. یادش به خیر! کودکیام را میگویم که مانند خیلیها، لابهلای همان نقاشیها جایش گذاشتم. نقاشیهایی که آن روزها بهجز رنگ و خط، کلی خیال و خاط...